pendik escort
ataşehir escort
Restbet
Restbet üye ol
Restbet giriş
Restbet kayıt
Restbet canlı bahis
Restbet yeni adresi
|
|||
درباره پرونده |
طراح و برنامهنویس: امیر فکرآزاد [ایمیل]
طراح لوگو: رضا عابدینی [سایت] [ایمیل]
نویسندگان:
طراح لوگو: رضا عابدینی [سایت] [ایمیل]
نویسندگان:
- امیرحسین هاشمی [ایمیل]
- حامد اوصانلوی [ایمیل]
- معین فرّخی [ایمیل]
- حمیدرضا رفعتنژاد [ایمیل]
- طوفان موسوی [ایمیل]
- کوشا خدابندهلو [ایمیل]
- آیین نوروزی [ایمیل]
- مصطفی اوصانلوی [ایمیل]
- ميعاد.ب [ایمیل]
- اديب فروتن [ایمیل]
- محدثه [ایمیل]
- آریا بخششی [ایمیل]
- آرش آرین [ایمیل]
- آریا باقر [ایمیل]
- محمّد میرزاعلی [ایمیل]
- سپینود ناجیان [ایمیل]
- علیرضا زارعی [ایمیل]
- علی حسینی [ایمیل]
- الف.میم [ایمیل]
- علیرضا صمدی [ایمیل]
- محمد میرزایی [ایمیل]
- شایان جاهد [ایمیل]
- اشکان خیلنژاد [ایمیل]
- زهرا غمناک [ایمیل]
- مجید منتظر مهدی [ایمیل]
- فرانک ادواردز [ایمیل]
- کسری ایزدفر [ایمیل]
- هادی نگارش [ایمیل]
- مریم آرطور [ایمیل]
- علی فرشچی [ایمیل]
- مهمان [ایمیل]
- پرورسیوس [ایمیل]
- شایان دادبین [ایمیل]
- حسین فلاح [ایمیل]
- neutrino [ایمیل]
|
|||
نجاتیافتگان ![]() |
![]() | مصطفی اوصانلوی |
به نام خدا
با یاد و نام آنکس که به من یاد داد چگونه تیر آتشین بزنم این مطلب را شروع میکنم. بهرام چوبین خردمند. در طی مطالب گذشته اندکی از اهداف اصلی این ستون که همانا خروج از بنبست غربزدگی ملالآور دشمنستیز گذشته بود و رو به روشنایی آشنا داشت که مهر خود را هر لحظه بر دل ما جوانان بیشتر فرو میگرفت دور شدیم. و این دلیلش چیزی جز توطئهی دشمنان نبود که ما را سرگرم جنگ با دشمن فرضی ساختند و در راه این مبارزه بسیاری از بچه دراویش را به کام مهلک جهالت و ضلالت و مواتت گرفتار ساختند. دیروز که از کنار حاج شهرستانی میگذشتم برگشتم و با چشمکی به او گفتم که: «قربت یوم الحرب برادر!» او بر آشفت و گفت که
every day is the day of great war, a war on yourself. every second is the time of war on yourself
در چنین لحظهای دیدم که هفت آسمان دور سرم میچرخد. با عجله به خانه رفتم و یاد ماجرای درویش بهرام افتادم. بهرام چوبین.
من و سید و کبلایی سید داشتیم در محلههای پایین شهر تهران قدم می زدیم. هدف ما پیدا کردن کسی بود که به او بهرام سوسیس میگفتند. میخواستیم بعد از کار سخت و تلاش بیهودهمان برای پیدا کردن ردی از درویش تقی (شرح دلاوریهای این مرد در برخورد با نفس خود را در قسمت اول خواندید) و تعویض فیلتر هوای پرایدمان برای اصلاح الگوی مصرف بنزین در جامعه، دلی از عزا دربیاوریم و به شادی وارد نشدن در ماجرای هولناک دیگری، سوسیس مفصلی، بزنیم. به تمامی اهل محل وقتی از آنها نشانهی یک ساندویجی خوب میخواستی، بهرام سوسیس را معرفی میکردند. بعد از این که مجبور شدیم برای عبور از یک کوچهی تنگ از اتومبیل پیاده شویم و بعد از طی مسافت قابلِتوجهی در حالی که دستهایمان را روی شکمهای پُرسروصدای خویش گذاشته بودیم به بهرام سوسیس رسیدیم. بهرام را مردی با ریش و سبیل یافتیم که در روغن ماندهی سوسیس بد بویی درست میکرد و به دست ملت میداد. کبلایی سید که خیلی اهل غذای سوسیس کالباسی نبود رو به سید که علاقهی خاصی به کالباس داشت کرد و گفت که چرا به اینجا میگویند ساندویچی خوب. سید نگاهی به من کرد و لبخند رقیقی روی لبانش نشست. بهرام سوسیس در همین لحظه رو به ما کرد و گفت. پس این درس اول امروز که مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. شما هنوز ساندویچ مرا نخورده میدانی مزخرف است اما حرف مردم تو را به اینجا کشانده. سید به کبلایی سید گفت بیا یه کوکتل بزنیم که سس حکمتش را مخلوط شرقی غربی زده باشند. بهرام گفت ما اینجا همهجور سس داریم فرانسوی که کمی ترش است و بوی ماندگی میدهد سس قرمز که خب از اکتبر تاریخی هنوز تکان نخورده و دلپیچه میدهد. سس سفید اما بهترین است که مانند کودکی است که تو باید آن را بنویسی. من که خیلی گرسنه بودم گفتم درویش هر آنچه میخواهی به ما بده بخوریم. بهرام گفت: لعنت بر دهانی که بیهوده باز شود و...
ساندویچی در سکوت ترسناکی فرو رفته بود. همه میخواستند بدانند که آیا من جرأت میکنم جواب بهرام را بدهم یا نه. من هم دل به دریا زدم و گفتم: ...
در نهایت همگی ما دستبهشکم داشتیم از ساندویچی بیرون میآمدیم که صدای آشنایی شنیدیم. درویش تقی بود که به یخچال بهرام تکیه داده بود و سفارش ساندویچ مغز داد. بعد رو کرد به من و گفت آن روز که تو را در کرج دیدم ندانستم که مرد عملی و جرأت حرف زدن داری. چون که همهش داشتم خودم حرف میزدم. اما دهن به دهن شدن با بهرام سوسیس کاری است که از دست هر کسی بر نمیآید. بعد از آن بهرام ظرف روغنش را عوض کرد و خوشمزهترین کوکتل دنیا را به ما داد طوری که سید و کبلایی سید دست در گردن هم شروع به خواندن تواشیح کردند.
ما از این داستان درس میگیریم که درویش آن کسی نیست که کنار مردم و با آنان زندگی کند و در همه حال به یاد خدا باشد. بلکه باید برود در جاهای تنگ و تاریک ساندویچی درست کند که کسی نخواهد بخورد.
نظرات (۵)
با یاد و نام آنکس که به من یاد داد چگونه تیر آتشین بزنم این مطلب را شروع میکنم. بهرام چوبین خردمند. در طی مطالب گذشته اندکی از اهداف اصلی این ستون که همانا خروج از بنبست غربزدگی ملالآور دشمنستیز گذشته بود و رو به روشنایی آشنا داشت که مهر خود را هر لحظه بر دل ما جوانان بیشتر فرو میگرفت دور شدیم. و این دلیلش چیزی جز توطئهی دشمنان نبود که ما را سرگرم جنگ با دشمن فرضی ساختند و در راه این مبارزه بسیاری از بچه دراویش را به کام مهلک جهالت و ضلالت و مواتت گرفتار ساختند. دیروز که از کنار حاج شهرستانی میگذشتم برگشتم و با چشمکی به او گفتم که: «قربت یوم الحرب برادر!» او بر آشفت و گفت که
every day is the day of great war, a war on yourself. every second is the time of war on yourself
در چنین لحظهای دیدم که هفت آسمان دور سرم میچرخد. با عجله به خانه رفتم و یاد ماجرای درویش بهرام افتادم. بهرام چوبین.
من و سید و کبلایی سید داشتیم در محلههای پایین شهر تهران قدم می زدیم. هدف ما پیدا کردن کسی بود که به او بهرام سوسیس میگفتند. میخواستیم بعد از کار سخت و تلاش بیهودهمان برای پیدا کردن ردی از درویش تقی (شرح دلاوریهای این مرد در برخورد با نفس خود را در قسمت اول خواندید) و تعویض فیلتر هوای پرایدمان برای اصلاح الگوی مصرف بنزین در جامعه، دلی از عزا دربیاوریم و به شادی وارد نشدن در ماجرای هولناک دیگری، سوسیس مفصلی، بزنیم. به تمامی اهل محل وقتی از آنها نشانهی یک ساندویجی خوب میخواستی، بهرام سوسیس را معرفی میکردند. بعد از این که مجبور شدیم برای عبور از یک کوچهی تنگ از اتومبیل پیاده شویم و بعد از طی مسافت قابلِتوجهی در حالی که دستهایمان را روی شکمهای پُرسروصدای خویش گذاشته بودیم به بهرام سوسیس رسیدیم. بهرام را مردی با ریش و سبیل یافتیم که در روغن ماندهی سوسیس بد بویی درست میکرد و به دست ملت میداد. کبلایی سید که خیلی اهل غذای سوسیس کالباسی نبود رو به سید که علاقهی خاصی به کالباس داشت کرد و گفت که چرا به اینجا میگویند ساندویچی خوب. سید نگاهی به من کرد و لبخند رقیقی روی لبانش نشست. بهرام سوسیس در همین لحظه رو به ما کرد و گفت. پس این درس اول امروز که مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. شما هنوز ساندویچ مرا نخورده میدانی مزخرف است اما حرف مردم تو را به اینجا کشانده. سید به کبلایی سید گفت بیا یه کوکتل بزنیم که سس حکمتش را مخلوط شرقی غربی زده باشند. بهرام گفت ما اینجا همهجور سس داریم فرانسوی که کمی ترش است و بوی ماندگی میدهد سس قرمز که خب از اکتبر تاریخی هنوز تکان نخورده و دلپیچه میدهد. سس سفید اما بهترین است که مانند کودکی است که تو باید آن را بنویسی. من که خیلی گرسنه بودم گفتم درویش هر آنچه میخواهی به ما بده بخوریم. بهرام گفت: لعنت بر دهانی که بیهوده باز شود و...
ساندویچی در سکوت ترسناکی فرو رفته بود. همه میخواستند بدانند که آیا من جرأت میکنم جواب بهرام را بدهم یا نه. من هم دل به دریا زدم و گفتم: ...
در نهایت همگی ما دستبهشکم داشتیم از ساندویچی بیرون میآمدیم که صدای آشنایی شنیدیم. درویش تقی بود که به یخچال بهرام تکیه داده بود و سفارش ساندویچ مغز داد. بعد رو کرد به من و گفت آن روز که تو را در کرج دیدم ندانستم که مرد عملی و جرأت حرف زدن داری. چون که همهش داشتم خودم حرف میزدم. اما دهن به دهن شدن با بهرام سوسیس کاری است که از دست هر کسی بر نمیآید. بعد از آن بهرام ظرف روغنش را عوض کرد و خوشمزهترین کوکتل دنیا را به ما داد طوری که سید و کبلایی سید دست در گردن هم شروع به خواندن تواشیح کردند.
ما از این داستان درس میگیریم که درویش آن کسی نیست که کنار مردم و با آنان زندگی کند و در همه حال به یاد خدا باشد. بلکه باید برود در جاهای تنگ و تاریک ساندویچی درست کند که کسی نخواهد بخورد.
نظرات (۵)
ینی مرسی...
ینی مرسی...
چن تا تیکه ی دیوانه داشت این متن خدایی:
===
و با چشمکی به او گفتم که: «قربت یوم الحرب برادر!» او بر آشفت و گفت که
every day is the day of great war, a war on yourself. every second is the time of war on yourself
===
ساندویچی در سکوت ترسناکی فرو رفته بود.
===
طوری که سید و کبلایی سید دست در گردن هم شروع به خواندن " تواشیح " کردند.
===
عالی!
You rock indeed
مرسی واقعا، ترجمه که نبود نه؟!
شاهکار بود .